همه فکر میکنند عاشق و معشوقها به هم چه میگویند؟

مثلا من عاشق سوفیا هستم و تا حالا نشده درباره عشق و عاشقی با او حرف بزنم.

چرا؟ چون من وظیفه دارم مسائل جهان را حل کنم. حالا توی مسائل خودم توی گل میمانم بحث دیگری است.

مثلا دیروز که باران آمد، سوفیا گفت: بهبه. چه هوایی.

من گفتم: دیدی؟ حالا هی میگویند شیر آب را ببندید آب کم است. این همه باران.

ادامه متن در ادامه مطلب

سوفیا گفت: چه ربطی دارد؟ بحران آب کاملا جدی است.

گفتم: تو سادهای سوفیا. کجا آب کم است؟ این همه بطری آب معدنی توی مغازهها با هوا پر شده؟

سوفیا از استدلال من کف کرد و گفت: ای مگس روی استدلالت بنشیند. چون استدلالهایت مگسپسند است همیشه.

بعد گفتم: این همه آب توی دریای خزر و دریای عمان است. هر وقت آنها خشک شدند بحران آب جدی است.

سوفیا موهایش را داشت میکشید.

گفتم: تازه اگر همه آبها تمام بشود کلی آب توی میوهها هست. مثل آب هویج و آب لیمو. لیمو و هویج را میاندازیم دور و آبش را مصرف میکنیم.

سوفیا داشت سرش را به دیوار میزد.

گفتم: یا جای اینکه آدم برود حمام، میتوانیم برویم استخر. هم ورزش کردهایم، هم شستوشو.

سوفیا دستش را گذاشته بود لای در و محکم در را میزد به هم.

 گفتم :چه کار میکنی؟

 گفت: میخواهم با ایجاد یک درد بزرگتر، درد نظرهای تو را فراموش کنم.

گفتم: بعد هم یادت باشد سوفیا؛ اینها میگویند ما آب مصرف نکنیم که خودشان آب ببندند به کارها و پروژهها و برنامههای تلویزیون.

اصلا یک راه اعتراض این است که ما این قدر آب مصرف کنیم که ریشه همه چی خشک شود.

در این لحظه سوفیا به سمت پنجره رفت تا خودش را پرت کند پایین که من گفتم: اووووه. این ایرانیها چرا جنبه بحث نظری ندارند؟ و تا کم میآورند خودشان را پرت میکنند پایین؟


چند کاریکتاتور مرتبط با بحران آب: